-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 20:09
می دونی فاصله بین انگشت هات واسه چیه؟واسه اینه که یه نفر دیگه با انگشتهاش این جای خالی رو پر کنه پس به دنبال دستی باش که تا اَبَد بتونه دستت رو بگیره
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 19:58
هر کجا محرم شدی چشم از خیانت باز دار ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان خود به زندان می شود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 22:19
خسته ام ، انگار صد سال پیاده در جاده ای خاکی که مبدا و مقصدش معلوم نیست راه آمده ام . انگار صد سلسله کوه را روی شانه های نحیفم در زیر آفتاب سوزان حمل کرده ام . انگار هزار سال پلک از ترس ندیدنت بر هم نگذاشته ام . خسته ام ، آنقدر خسته که نام خود را فراموش کرده ام و هیچ یادم نیست که اولین بار کدام گل را به خاطر کدامین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1384 21:28
پرسید: به خاطره کی زنده هستی ؟ با اینکه دوست داشتم با تمامِ وجود داد بزنم (( به خاطره تو )) بهش گفتم : به خاطره هیچ کس . پرسید : به خاطره چی زنده هستی؟ با اینکه دلم داد میزد (( به خاطره دلِ تو)) ، با یه بغضِ غمگین بِهش گفتم به خاطره هیچ کس . اَزَش پرسیدم : تو به خاطرِ چی زنده هستی ؟ در حالیکه اشک تو چشاش جمع شده بود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1384 21:17
ای کاش ای کاش در این دنیای بود و نبود، سه چیز برای بودن ،نبود غرور ، عشق ، دروغ آنوقت کسی از روی غرور برای عشق دروغ نمی گفت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 18:45
اگر بهترین دوستم نیستی لااقل بهترین دشمنم باش اگر ترانه ای بر زبانم نیستی لاقل سوزی بر دلم باش اگر غمخوارم نیستی لااقل بهترین غمم باش هرچه هستی همیشه بهترین باش چون بهترین ها همیشه در یاد خواهند ماند پس در بدترین خاطراتم بهترین باش
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 22:31
عروسکی در آغوش عشق هوا سرد است . باد که می وزد سوز سردی را با خود به صورت ایمان می زند . از سرما بدش می آید . آدامس هایی که امروز باید بفروشد را زیر بغلش قرار می دهد و دستانش را در جیب کاپشن کوچک خود می گذارد . و بار دیگر دستش 580 تومان پولی راکه سه ماه برای پسندازآن گرسنگی کشیده را لمس می کند پولها را در دستهای کوچک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمنماه سال 1383 11:42
داشتن ؟ یا نداشتن؟ وقتی هنوز نداشتمت تو تب داشتنت می سوختم وقتی بدستت آوردم تو ترس لحظه ای که تنهام میزاری سوختم حالا که گفتی : خوش باش ورفتی زره زره آب شدم و تموم و ویرون شدم ....... تو (بهاره )گفتی خدا حافظ ُخوش باشی ! به همین راحتی ، چقدر گفتن این جمله برات ساده و آسان بود !!!! و حتی فکر نکردی که بعده گفتن اینا منو...
-
آدم ها در یک چیز مشترک اند (متفاوت بودن)....*
جمعه 16 بهمنماه سال 1383 11:17