می دونی فاصله بین انگشت هات واسه چیه؟واسه اینه که یه نفر دیگه با انگشتهاش این جای خالی رو پر کنه پس به دنبال دستی باش که تا اَبَد بتونه دستت رو بگیره

هر کجا محرم شدی چشم از خیانت باز دار

                                              ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود

بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق

                                                    یوسف از دامان خود به زندان می شود

 

خسته ام ، انگار صد سال پیاده در جاده ای خاکی که مبدا و

مقصدش معلوم نیست راه آمده ام . انگار صد سلسله کوه را روی

شانه های نحیفم در زیر آفتاب سوزان  حمل کرده ام . انگار هزار سال

پلک از ترس ندیدنت بر هم نگذاشته ام .


خسته ام ، آنقدر خسته که نام خود را فراموش کرده ام و هیچ یادم

نیست که اولین بار کدام گل را به خاطر کدامین عشق بوییده ام


خسته ام
، انگار این جاده های سرد خاکی تمام شدنی نیست . از

دست زمین و آسمان دلگیرم و از درختانی که بی من سبز شده اند

،گلایه مندم .خسته ام ،اما نه آنقدر که نتوانم تو را دوست داشته

باشم
و از کنار نفسهای گرمت بی اعتنا بگذرم .


بگو ،چقدر به انتظار بنشینم که زمان از من عبور کند و ستاره ها

شاهد خاموش شدن تک تک فانوسهایم باشند ؟

چقدر پیراهن کدرم را در چشمه آرزو ها بشویم و روی طناب
دلواپسی پهن کنم ؟

اگر شوق رسیدن به دستهایت نبود، هیچ گاه آغوشم را نمی گشودم

و اگر صدای گوشنواز تو نبود ، از گوشه تنهایی بیرون نمی آمدم .

اگر شوق دیدن چشمهایت نبود ، هیچ گاه پلکهایم را بیدار نمی کردم
و اگر نسیم حرفهایت نمی وزید ، معنای جهان را نمی فهمیدم .


خسته ام
، اما نه آنقدر که نتوانم هر روز بر باشکوه ترین قله

زندگی بایستم و همراه با ستاره ها و خورشید به تو سلام کنم
و

بگویم بهاره دوستت دارم